Whispers of life - Sea of Green
I am the lost soul of Asia.
Friday, November 13, 2009
روزی که امیرکبیر گریست
مردی که به بهانه دعا نویسی ، زنان جوان را اغفال می کرد و آنان را وادار می کرد که
لخت شوند تا بر روی بدن آنها دعا بنویسد و آنان را مورد آزار جنسی قرار می داد، دستگیر شد .
هفته گذشته زنی به کلانتری ۱۸ قرچک ورامین رفت و علیه مردی دعا نویس شکایت کرد.
او گفت؛ من در زندگی ام مشکلاتی داشتم و هیچ راه حلی برای آنها پیدا نمی کردم تا اینکه از
همسایه ها شنیدم فردی در قرچک با دعا نویسی و رمالی مشکلات و گرفتاری ها را برطرف
می کند.. به امید اینکه زندگی ام به روال عادی برگردد و روزهای خوشی را تجربه کنم به
محل کار مرد رمال رفتم و از او خواستم برایم دعایی بنویسد .
آن مرد با حوصله به حرف هایم گوش کرد و از مشکلاتم باخبر شد. بعد گفت علاج کار را می داند و
دعایی بلد است که به همه این بدبختی ها پایان می دهد. زن شاکی ادامه داد؛ مرد دعا نویس به
من گفت برای اینکه دعا اثر بیشتری داشته باشد باید آن را روی بدنم بنویسد.
من که از گرفتاریها به تنگ آمده بودم و دنبال راه نجاتی می گشتم واز طرفی چون آن مرد مسن بود
مخالفتی نکردم . پس از اینکه لباسم را در آوردم مرد دعا نویس همزمان با نوشتن، بدن من را لمس
می کرد و متوجه شدم که رفتار او غیر عادی است و من به رفتار او اعتراض کردم و خواستم لباسم را
بپوشم که او بدون توجه به واکنش من ، مرا مورد آزار جنسی قرار داد و به من تجاوز کرد.
پس از شکایات این زن ماموران با انجام هماهنگی های لازم به محل کار متهم که یک مغازه بود
رفتند و وی را در حالی که قصد داشت بر روی بدن زن دیگری دعا بنویسد، دستگیر کردند.
سرهنگ ایرج قاسم آبادی با معرفی متهم ۶۰ ساله به نام «علی م.» از افرادی که مورد سوءاستفادۀ
او قرار گرفته اند خواست برای طرح شکایت به پلیس اطلاعات و عمومی ورامین مراجعه کنند.
سال 1264 قمرى، نخستين برنامهى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويسها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مىشود
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باختهاند، امير بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانويسها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند يا از شهر بيرون مىرفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبيدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههايتان آبلهکوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مىشود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست دادهاى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که
هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس
گفت: حکم برنمىگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مردهاند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاىهاى مىگريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچهى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشکهايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيدهاند
امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ايرانىها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مىگريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند
روحش شاد یادش گرامی
Wednesday, September 23, 2009
آزاد با د ایران ما
هنرمند معروف سوئدی رقص "آزادی وجود ندارد.." را به مردم ایران و مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان تقدیم کرده.
این رقص مدرن نشان دادنده اتفاقات بعد از انتخابات سال ۸۸ ایران است. تظاهرات خیابانی که منجر به مرگ و زندانی شدن بسیاری از هموطنهای ما شد. این رقص نشاندهنده مبارزات جنبش سبز ایران در دورانیست که چشم دنیا به ایران و مردم مبارز ایران دوخته شده. دورانی که قوانین زیر پا گذاشته میشود و خون جوانان ما به خاک ریخته میشود.
وقتی برای اولین بار من با خانوم شارلتا اورهلم تماس گرفتم که در باره رقص "آزادی وجود ندارد" از ایشان بپرسم. بدون لحظهای تامل ایشان این رقص را تقدیم به مردم ایران کردند و معتقد بودند که این رقص که بیان کننده زندگی ایرانیان است باید بدونه شک به آنان تقدیم شود، تا شاید شاهد بودن دنیا به روحیه مبارز آنها بیفزاید.
این هنرمند مشهور سوئدی تعریفی جدید برای مبارزات مردم ایران دارد که تماشایی است.
پیروز و آزاد با د ایران
Thursday, September 10, 2009
This is it, not the end but the beginning for Iran!
I wonder how can young Iranians living inside Iran can be civilized and under control? how can they still fight in this peaceful way?
I still believe it's the beginning of the end. Iranian government did all the wrong things up to now. Khamenei and AN are wiping all evidence and traces of the crimes committed by Basiji and IRGC and God knows who else. Still there are prisoners under torture and rape. They arrest a daughter in order to get confession from her father.
I ask myself what is it they haven't done in these 100 or something days after election. Let's look back what is it they haven't done till now. Oh yes they haven't come to the streets with tanks that's it.
Islamic Republic of Iran with a little help of IRGC and Basijies have done what Shah's Savak haven't done. Savak would never even imagine possible to call 2 milijon people in the streets for forgien agents but Ahmadinejad and IRGC do. But denying is not something new for Iran's fake president he is used to do that even used to get away with his denial habit but not anymore, his hands are open for everyone now and the more he holds on his fake position the less support he receives. The problem with Dictators is that they never know when is time to let go. They hold on their power until the power kicks their ass, and the fake president of Iran is next in line of dictators waiting to be humiliated before he gets the point. Not as if the guy is stupid, in the contrary, he is not intelligent but far from stupid. There is too much power and money in stake for him to just leave. The same goes for IRGC, they have tasted and smelled money for quite sometime now. We all know the love of money and power takes hold on people, specially those lacking intelligent.
The fact is that they know how numbered they are comparing to the protesters, green movement is turning to anti-government movement and not is not unorganized as some might think although their political leaders (Mousavi, Khatami and Karoubi) are under pressure by the government.
What AN and his supporters do not understand is that a great deal of the protesters are people they pushed back from entering Iran's political spectrum. These are educated and capable people, every one of them is a leader so they get organized and push this movement forward weather the government accepts it or not. Freedom and the need of free choice is a human need, if it's not given to you, you find a way to take it. That's what's happening today in my country. If reformist are not allowed to be a part of the system, the system is going to be hold responsible and changed.
What is happening in Iran right now is the beginning of something much more significant. Not the end but a great beginning, a new beginning for a bright future for a great nation. God knows how it aches to be in exile right now!